Telegram Group Search
در دلِ شب گوش دار از پشتِ در
می‌شناسی بانگِ پای رهگذر

گوش با آن گامِ نرم آواز کن
آن منم، در می‌زنم، در باز کن

چون گریزد در تو آن آهو نگاه
در پناهش گیر از سگ‌های راه!

در نگاهِ او سلامت می‌کنم
با سلامش احترامت می‌کنم

از درونِ چشمِ او می‌بینمت
بوسه‌ها از روی و مو می‌چینمت

خون من در گونهٔ گلگون اوست
آتشِ سوزانِ من در خونِ اوست

آتشِ من در دلِ او روشن است
در نفس‌هایش نفس‌های من است

تا نفس با همدلان آمیختم
صد بهارم، گرچه چون گل ریختم ...

#هوشنگ_ابتهاج
@hoshang_ebtehhaj
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
غم اگر به کوه گویم، بگریزد و بریزد!


#هوشنگ_ابتهاج
@hoshang_ebtehhaj
نه من ز حلقهٔ دیوانگان عشقم و بس
کدام سلسله دیدی که بی قرارش نیست

#هوشنگ_ابتهاج
@hoshang_ebtehhaj
"می‌خواهمت" شنفتم و
پنداشتم که اوست
پنداشتم که مژده آن صبح روشن است
پنداشتم که نغمه گم گشته من است
پنداشتم که شاهد گمنام آرزوست
خواب فریب باز ز لالایی امید
در چشم آزمایش من
آشیانه ساخت

#هوشنگ_ابتهاج
آن که حق است گمانش به گمان تو، که نیست
گفت بیرون ز جهان است جهان تو، که نیست!

هر که پنداشتی از خویش به جای تو نشاند
چه توان داد نشانی ز نشان تو که نیست؟

تا چنین هر چه مرا بود و توان نیز افزود
همه از آن تو شد، چیست از آن تو که نیست؟

از تن زنده روان است روان تو، که گفت
بی تن زنده روان است روان تو؟ که نیست!

گفت عالم همه در بندگی شیطان‌اند
گفتم ای زاهد خودبین به زیان تو که نیست!

ره به معنی نبرد آن که به صورت نگرد
سایه گفتند که صوفیست، به جان تو که نیست!

#هوشنگ_ابتهاج
@hoshang_ebtehhaj
@hoshang_ebtehhaj
گفتگو با استاد ابتهاج
_فکر می کنید سایه رو چه جوری یاد می‌کنند؟

-- امیدوارم بگن که ؛ هر چه میگفت با صداقت گفت و باور داشت.


@hoshang_ebtehhaj
.
می گذرد آن بت ناز آفرین
در دل عشاق نیاز آفرین
زیر بغل تنگ فشرده کتاب
عمر مرا جلوه دهد در شتاب
زلف رها کرده به رخ ناز را
سایه زده نرگس غماز را
خرمن مو ریخته بر شانه ها
کرده پریشان دل دیوانه ها

فربه و پرورده تن ، اما چنان
که ش به تناسب نرسیده زیان
بر تنش آن نرم کتان سفید
جامه ی مهتاب بر اندام بید
پیرهنش تنگ فشرده به تن
لطف تنش برده دل از پیرهن
تافته ی بر چهره ی وی آفتاب
گونه ی مس یافته آن سیم ناب
سینه ی چون اینه تابان او
تافته از چاک گریبان او
نرم برون آمده از آستین
بازو یا مرمر و عاج است این
گردن سیمینش چون شیر پاک
زیر گلو اینه ی تابناک

لعلش چون شهد و شکر دلپذیر
چشمش آهو روش و شیر گیر
ساقش افسون گر و آشوب ساز
بر سر آن دامان در رقص و ناز
گونه اش از تاب گل انداخته
رخ چو دل سوختگان ساخته

طرفه غزالی ست همه لطف و ناز
از غزل سایه بود بی نیاز
شعر مرا از رخ او آبروست
شعر مجسم قد و بالای اوست

دختر دانش طلب مکتبی
وین همه رعنایی و شیرین لبی
شب شده و شیفته ای بی قرار
رفته پی دل به سر کوی یار
سایه صفت در بن دیوار او
مانده در اندیشه ی دیدار او
و آن با عاشق کش عابد فریب
فارغ ازین منتظر ناشکیب
آمده بنشسته لب پنجره
فتنه به پا کرده ازین منظره

در رخ مه یافته دل خواه را
سر داده نغمه ی ای ماه را
زهره بدان نغمه شده پای کوب
آمده در رقص دل سنگ و چوب
باد پریشان دل و سودا زده
چنگ در آن زلف دل آرا زده
بویی دزدیده از آن گیسوان
تا بر گل ها ببرد ارمغان

ماه بر او خیره و دلباخته
پیش جمالش سپر انداخته
واله ی آن دلبر ترسا شده
عشق در او طاقت فرسا شده
طرفه پلی ساخته از خشت سیم
تا برد این نغمه به گوشش نسیم

ماه بر او خیره شد او به ماه
آه چه غوغاست درین دو نگاه
چشمش بیماروش و نیم خواب
سایه ی مژگان زده بر آفتاب
لب به هم آورده و خامش شده
نغمه و آواز فراموش شده
خوش به هم آمیخته ناز و نیاز
رفته در اندیشه ی دور و دراز

رنگ ز روی مه گردون پرید
گشت پریشان و هراسان دوید
دید که از اشک رخش تر شده
لاله ی رویش ورق زرد شده
حوله فرستاده به دست صبا
گفت رخش پاک کن ای مرحبا
یار من و جان جهان است این
چشم و چراغ و دل جان است این
خیز و ز نازک بدنش ناز کش
تا نخورد غصه دل نازکش

آه ازین ماه بدارید دست
دختر عاشق کش عاشق شدست

#هوشنگ_ابتهاج
@hoshang_ebtehhaj
باز آی دلبـــرا! که دلم بی قـرار توست
وین جان بر لب آمده در انتظار توست

در دست این خمار غمم هیچ چاره نیست
جز باده ای که در قدح غمگسار توست

ساقی به دست باش که این مستِ می‌پرست
چون خم ز پا نشست و هنوزش خمار توست

سیـری مبـــــاد سوخته ی تشنه کام را
تا جرعه نوش چشمهٔ شیرین گوار توست

بی چاره دل که غارت عشقش به باد داد
ای دیده خون ببار که این فتنه کار توست!

ای سایه صبر کن که برآید به کام دل
آن آرزو که در دل امیدوار توست ...

#هوشنگ_ابتهاج
@hoshang_ebtehhaj
بسترم
صدف خالی یک تنهایی ست
و تو چون مروارید
گردن آویز کسان دگری....

#هوشنگ_ابتهاج
@hoshang_ebtehhaj
ره سپردم در نشیب و در فراز
پای هِشتم بر سرِ آز و نیاز

سر به سودایی نیاوردم فرود
گرچه دستِ آرزو کوته نبود

آن قَدر از خواهشِ دل سوختم
تا چنین بی خواهشی آموختم

#هوشنگ_ابتهاج
@hoshang_ebtehhaj
برگ عیش و جام و چنگ اگرچه نیست
رقص و مستی و ترانه با من است ...

#هوشنگ_ابتهاج
@hoshang_ebtehhaj
آه بشتاب که هم پروازان
نگران غم هم پروازند
ارغوان بیرق گلگون بهار
تو برافراشته باش
شعر خونبار منی
یاد رنگین رفیقانم را
بر زبان داشته باش

تو بخوان نغمه ناخوانده من
ارغوان
شاخه همخون جدا مانده من !

#هوشنگ_ابتهاج
@hoshang_ebtehhaj
تو با منی زمانه با من است
بخت و کام جاودانه با من است

تو بهار دلکشی و من چو باغ
شور و شوق صد جوانه با من است

یاد دلنشینت ای امید جان
هر کجا روم روانه با من است

ناز نوشخند صبح اگر توراست
شور گریه ی شبانه با من است

برگ عیش و جام و چنگ اگرچه نیست
رقص و مستی و ترانه با من است

#هوشنگ_ابتهاج
@hoshang_ebtehhaj
نسیم عطرگردان بوی خون عاشقان دارد
بیا تا عطر این گل در مشام جان بگردانیم

#هوشنگ_ابتهاج
@hoshang_ebtehhaj
‌‌
سنگی است زیر آب
در گود شب گرفتهٔ دریای نیلگون
تنها نشسته در تک آن گور سهمناک
خاموش مانده در دل آن سردی و سکون
او با سکوت خویش
از یاد رفته‌ای ست در آن دخمهٔ سیاه
هرگز بر او نتافته خورشیدِ نیم روز
هرگز بر او نتافته مهتاب شامگاه
بسیار شب که ناله برآورد و کس نبود
کان ناله بشنود
بسیار شب که اشک برافشاند و یاوه گشت
در گود آن کبود ...

#هوشنگ_ابتهاج
@hoshang_ebtehhaj
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
مردن عاشق نمی ميراندش
در چراغی تازه می‌گيراندش

#هوشنگ_ابتهاج
@hoshang_ebtehhaj
چشم گریان تو نازم ، حال دیگرگون ببین
گریه ی لیلی کنار بستر مجنون ببین

بر نتابید این دل نازک غم هجران دوست
یارب این صبر کم و آن محنت افزون ببین

مانده ام با آب چشم و آتش دل ، ساقیا
چاره ی کار مرا در آب آتشگون ببین

رشکت آمد ناز و نوش گل در آغوش بهار
ای گشوده دست یغمای خزان ، اکنون ببین

سایه دیگر کار چشم و دل گذشت از اشک و آه
تیغ هجران است اینجا ، موج موج خون ببین

#هوشنگ_ابتهاج
@hoshang_ebtehhaj
2024/06/13 09:13:18
Back to Top
HTML Embed Code: